به خاطر نمیآورم که برای «پیشرفت» در هر زمینه ای، قرار بر آن بوده باشد که بحثی را در پیش بگیرم. همیشه بحث بر سر آن بوده است که «چه شد اوضاع بدتر از قبل شده است؟» اکنون، بحث بر سر همین موضوع تکراری است: «چرا کیفیت آثار تئاتر شهر مشهد، بدتر از قبل شده است؟» ما همیشه درباره چیزهایی که اوضاع را بدتر کرده اند، گپ زده ایم و بازهم اوضاع بدتر از قبل شده است.
خیلی صریح و صادقانه اش این است که: «سیستم، میلی به پیشرفت تئاتر واقعی ندارد». این نداشتن میل به مرور تبدیل به کارکرد هنرمند نیز میشود. یعنی عموما در شکل مترقی جوامع، سیستم خود را با هنرمند «به روز» میکند و مدام برای آنکه بتواند وضعیت هنر را رو به جلو ببرد، خودش را از شکلی به شکلی دیگر تغییر میدهد.
اما در جوامعی همچون جوامع ما، این هنرمند است که خود را با سیستم «به روز» میکند و مدام درحال منعطف کردن خود با شکل کلی است. من ایراد تئاتر شهر مشهد و به طورکلی، تئاتر را در این زمینه میبینم. هنرمند، هیچ گاه خود را با هیچ چیزی جز خودش به روزرسانی نمیکند، بلکه این سیستم است که با نوآوری، خلاقیت و فکر رو به جلوی هنرمند، به روزرسانی میشود. بگذارید برای شما مثالی بزنم.
روزگاری نمایشنامهای به نام «پیانیستولوژی» را برای تئاتر شهرم نوشتم. بی هیچ سخت گیری کار اجرا شد، مخاطب پسندید و به برگ خاطرات تئاتر فرورفت. سال بعد، «آی راک» را نگارش کردم. سخت گیری شدیدتری درمقایسه با قبل شد. اما هرچه بود، اجرا شد و دوباره به تاریخ تئاتر شهر اضافه گردید.
سالها در تئاتر شهرم فعالیتی نکردم و پس از آن نمایشنامه دیگری نوشتم که این اثر آخرم توقیف شد. من، همان هنرمند «پیانیستولوژی» و «آی راک» هستم که خودم را به روزرسانی کرده ام، اما با سیستم به روزرسانی نشده ام. سیستم معتقد است که این من (هنرمند) هستم که باید با او (سیستم) به روز رسانی شوم، بنابراین از نظر آنان من تخطی کرده ام.
این شکل، شاید برای جامعه گذار شکل پسندیدهای باشد، اما جامعه پذیر را پس میزند، بنابراین آثار هنری میل به سمت دغدغه هنرمند نخواهند داشت، بلکه میل به سمت دغدغههای سیستم خواهند داشت تا بتوانند زندگی خود را ادامه بدهند. زمانی که شما دغدغههای سیستم را بیان میکنید، بی شک آثاری که خلق میکنید، شکل ضعیف تری از آثار پیشین خواهند داشت. این ضعف، همان «پس رفتی» است که اکنون درباره اش مشغول صحبت هستیم.
تئاتر شهر مشهد، از دیرباز بهترین بوده است و تا هنوز هم به دیدگاه من بهترین است، اما این جوهره خلاقیت، اگر بیان دغدغه هایش، دغدغههای هنرمند نباشد، بازهم نزول بیشتری خواهد کرد. هنرمند، به این دلیل هنرمند شده است که چارچوبهای کارمندی، زیست ساده اجتماعی و فرم نرمال شهری، او را اقناع نکرده است، بنابراین به سویی روی آورده است که خارج از چارچوبهای ساده، بتواند حرفش را بزند. او وارد این جهان نشده است تا از قوارهای بیرون و وارد قوارهای دیگر شود. این با ذات خلق اثر هنری در تضاد است. زمانی که هنرمند نتواند برای درد وجود خودش خلق کند، دیگر اثری را با دل خلق نخواهد کرد.
به قول اورهان پاموک، «کسانی که شب زنده دار هستند، چیز بیشتری از این عالم میخواهند» و هنرمند، همین شب زنده داری است. او به راستی چیز بیشتری از این دنیا میخواهد. حال، این رویه سیستماتیک، با همین دیدگاه، تبعات دیگری هم خواهد داشت، آن هم حرکت نزولی از فرم به محتواست.
دیدگاه سیتماتیک، اولویت را به محتوا میدهد. این اولویت دادن، یعنی بی اهمیت نگاشتن فرم؛ زیرا برای سیستم، مهم هم راستا بودن مضمون است تا شکل، بنابراین با به روزرسانی هنرمند با سیستم، به مرور فرم اولویت دوم و حتی دهم را خواهد داشت.
پس از مدتی، به ناگاه «مخاطب» شاهد است که آثار هنری تولیدشده بدون ارزش بصری و دارای محتوایی خنثی هستند. این بعد تازه، منجر به ازهم پاشیدگی و نابودی کامل -چه سیستم و چه اثر هنری- خواهد بود؛ زیرا درکنار هنرمند، سیستم هم نیازمند شدید مخاطب است. این گره اندازی سخت گیرانه، آرام آرام کاری خواهد کرد که مخاطب نه این را ببیند (فرم) و نه آن رابشنود (محتوا).